باران

ديروز هوا ابري بود

باران باريد ، امد و شست

مادري دررا ديدم چتر به روي دختر فلجش گرفته بود

و داشت مي رفت…

خيس ،خيس

و دختر

 چه خنده دلبرانه اي داشت

از شكوه و عظمت مادرش

من مانده بودم كه بروم، خيس شوم

يا بمانم در زير چتر يك درخت خيس

One Response to “باران”

  1. خاتونک Says:

    صحنه با شکوهی را به زیبایی توصیف کرده اید

Leave a comment