ديروز هوا ابري بود
باران باريد ، امد و شست
مادري دررا ديدم چتر به روي دختر فلجش گرفته بود
و داشت مي رفت…
خيس ،خيس
و دختر
چه خنده دلبرانه اي داشت
از شكوه و عظمت مادرش
من مانده بودم كه بروم، خيس شوم
يا بمانم در زير چتر يك درخت خيس
ديروز هوا ابري بود
باران باريد ، امد و شست
مادري دررا ديدم چتر به روي دختر فلجش گرفته بود
و داشت مي رفت…
خيس ،خيس
و دختر
چه خنده دلبرانه اي داشت
از شكوه و عظمت مادرش
من مانده بودم كه بروم، خيس شوم
يا بمانم در زير چتر يك درخت خيس
November 24, 2007 at 1:11 am
صحنه با شکوهی را به زیبایی توصیف کرده اید