Archive for January, 2007

كيم لره قالدي دنيا

January 5, 2007

مدتي بود كه به مزار يكي از دوستانم سر نزده بودم ، از ماشين پياده شدم روبرو باغ خاطره ها بود، باغ سادگي هايمان،جايي كه خنده ها و گريه هايمان انجا بود، جايي كه زير درختانش ارزو هايمان را به هم مي گفتيم و بعد به آرزو هايمان مي خنديديم

از روي ديواره نيمه ريخته و خراب باغ پريدم داخل باغ

امير كنارم بود، اكبر طبق معمول از شاخه ها اويزان بود، هيچ ربطي نداشت كه فصل ميوه باشد يا نباشد هميشه اين كاراروو مي كرد

واستاديم كه اقا از درخت بياد پايين

دوباره با هم بوديم

نسيم خنك ماه اخر بهار،وسط راه تصميم گرفتيم بريم سر رود مسابقه سنگ انداختن توي اب

هر سنگي كه مينداختيم نيت مي كرديم ،نيش پشه ها ياد اكبر انداختن كه دير شده و بايد رفت خانه

از ديوار انتهاي باغ به زحمت رفتم بالا وقتي پريدم توي كوچه چند زن طوري نگاهم كردند كه به راحتي از نگاهشان ميشد انواع جملات در لعن وبد گويي خودم بسازم

خاك لباسامو با دست كمي تكوندم بدون اين كه توجهي كنم  خواستم برم كه يكي از زنها پرسيد

 با كي كار دارين؟

من شناختمش اما اون منو نشناخت گفتم

مي خوام برم سر خاك

زن: اينجا كسي نيست

زن دوم : خونه جديد گرفتن

[خنده بقيه]

بدون اين كه صبر كنم به راههم ادامه دادم،به قبرستان كه رسيدم ديدم همه جا روكندن و دارن درخت مي كارن

……………..

شيب تند كوچه رو اومدم پايين،در كوچيكي كه به اندازه قدمتش زنگ زده بود رو بدون اين كه بزنم باز كردم

توي حياط يك درخت گيلاس بود از زيرش رد شدم رسيدم پشت پنجره اتاق

  توي شيشه هاش موهامو درست كردم

در زدم ،داخل شدم

پيرمرد سرشو بلند كرد كمي مكث كرد وبعد دس بلند كرد

  –   گور كيم گليب بالامين گوزل دوستو گليب -دوست خوب پسرم اومده

 نذاشتم از جا بلند بشه جولوش زانو زدم دستاشو بوسيدم

ومحكم بغلش كردم

 

اولين حرفي كه زدم گفتم

احمد امي گئنه ايكي پاكت چكيرسن؟ -بازم روزي 2 پاكت مي كشي احمد عمو؟

احمد امي : سنده كي سيگار ايي سي ورير سن  – تو هم كه بوي سيگار ميدي؟

خنديدم

دوباره دست انداخت دوره گردنم گفت اكبر رو از اينجا بردن

با اشاره رسوندم كه مي دونم بعد ادامه داد ديگه پير شدم نميتونم زياد بهش سر بزنم

و گفت كه چه سخت مي گذرد  كمي هم گله كرد كه بهش كم سر مي زنم گفت اگه اكبرم بود در خونه رو از جا كنده بودي تا حالا

يادته قرار بود در حيط رو رنگ بزنين؟

من براي اينكه براي اشكهايي كه توي چشمام جم شدن جايي باز كنم كه سرازير نشن

سعي كرم يه جورايي كاسه چشمامو بزرگترش كنم

سيگارشو روشن كرد، با تمام ولع همه تلخي ها رو ميشد در دود سيگارش ديد كه توي ريه هاش مي كشيد

 

……

موقع خدافظي گفتم

احمد امي به زودي صدام هم اعدام ميشه

نگاهي به من كرد و خنديد گفت

  سئوديگين اوچون   انسان اولماغينان اوزاق لاشما – به خاطر عشقت از انسان بودن دور نشو

و ادامه داد من خيلي وقته كه صدام رو حلال كردم

…………..

وقتي اومدم بيرون خودمو به هر زحمتي به باغ رسوندم

پريدم توي باغ

…………………..بغض امانم نداد

من هيچ حس خوبي از اعدام صدام نداشتم