Archive for December, 2007

کلمه

December 10, 2007

بچه که بودم هر چه دلم می خواست به زبان می آوردم

هرانچه که می خواستم نیز

کمی که گذشت یادم دادند که اینگونه نباشم

اما من خوب یاد نگرفتم

, “شاید بارها به حرف پدر رسیدم که “نباید این طور بود ,باید طوری بود که مردم به ان عادت دارند

اما من می خواهم مردم به من عادت کنند

آدم بدی نیستم , خوب خوب هم نیستم اما سعی می کنم باشم

ولی معتقدم بعضی وقتها کلمات به آدم خیانت می کنند , و ادم اونوقت خیلی بد میشه

من به هیچ کلمه ای خیانت نکرده ام

سالهاست كه فراموش شده ام

December 8, 2007

 من از فراموش شدنم ، مي ترسم

آن هم از ياد وخاطر تو

روزي كه ديدمت ، همان روز رفتي

  

 

به انتظار نشستم

نيامدي كه

قطار خيال من هر روز از ان كوچه مي گذرد

خالي ، خالي

مي خواستم مسافرش تو باشي

كودكان محله ما ، آن ميني بوس و خاطراتم

ومهربانيهايت بار قطارم باشد

براي مردمان سرزمينمان

تو زود تر از زمانه ، سوار بر موج ستاره ها

رفته اي انگار

  

  

نيستي يا كه من نيستم در خاطرت

مي ترسم ، خيلي

از روزي كه خواستي فراموشم كني

هيچ كودكي سوار قطار من نشد

 

 

دست خطي از تو دارم هنوز

مثلا ادرس آن خانه تان ، يا ادرس دكتري

 چه اصراري داشتي كه بروم

و من نرفتم

روزي خواهم رفت

تا نرفته ام ، به خيالم همين ديروز نوشته اي

  

راستي ,

من كي عاشقت نبوده ام؟